محیامحیا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

محیا

شب یلدا

سلام  دوستای خوبم . یلداتون مبارک .  با دله کوچمولوم براتون ارزو میکنم سالهای سال با خانوادتون یلدا رو جشن بگیرید . امیدوارم یلدا بهتون خوش گذشته باشه . به من که خیلی خوش گذشت .  ما رفتیم خونه بابایی و مامانیم . بابایی جونم بلام هندونه خریده بود . اخه میدونین من خیلی هندونه دوس دالم اسمشو گذاشتم به به یه عالمه عکس گلفتم  براتون چندتاشو میذالم ببینین :     ...
1 دی 1390

نی نی و محرم

عکس محیا در همایش شیرخوارگان حسینی در سال قبل . محرم 89 محیا دقیقا 6 ماهه بود . هم سنه  6 ماهه امام حسین حضرت علی اصغر . ...
6 آذر 1390

قهر و آشتی

سلام . دوستای خوبم. تا حالا براتون پیش اومده که با کسی قهر کنید اون از خنده غش کنده و قربون صدقتون بره . برای من دیروز این اتفاق افتاد . بامامانم داشتم بازی میکردم یدفه چشمم به کیفه پولش افتاد . با ایما و اشاره بهش فهموندم که بازش کنه با پولاش بازی کنم . اته میدونین چیه من خیلی پوووووووووووول دوس دالم . خلاصه مامانم بهم ندادش می گفت دستات کثیف میشه . از اونجایی که منم فهمیدم با گریه هر چی بخوام بهم میدن شروع کردم به گریه . مامانم انگار نه انگار که من گریه میکنم . منم با اون چشمای گریونم و لپای خوشتلم براش پشته چشم نازک کردم و رفتم پشته میز قایم شدم . نمی دونم چرا مامانم از خنده غش کرده بود . هی نازم میداد . اخه کجای این خنده داشت . . من ع...
15 آبان 1390

اولین ماچ

سلام. دیروز داشتم با عروسک خرسیم بازی می کردم . من شده بودم مامانش هی ماچش می کردم . مامانم دید اومده وسطه بازیه من هی میگه محیا مامانی رو بوس کن . اخه نمیگه من دارم بازی میکنم نباید مزاحم بشه منم برای اینکه هی تکرار نکنه بذاله به کارام برسم یه ماچه ابدار و با صدا کردم و خلاص. بعدش نمیدونم چرا اینقده ذوق کرد . منم هاج و واج نگاش کردم . دوباره شروع به بازی کردم . ولی مامانم مثله اینکه خوشش اومده بود میگفت یه بوس دیگه یه بوس دیگه . منم اصلا دیگه نگاش نکردم ...
1 آبان 1390

محیا و جشنواره کودک

سلام دوستای خوبم . خوبید؟ من که خیلی خوبم اخه می دونید چیه دیلوز روزه خیلی خوبی داشتم . از خواب که بیدار شدم مامانم پیشم بود. نرفته بود سره کار من تا دلم خواست می می خوردم . بعدش ما با مامان و بابام رفتیم ددر. اول رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزن ماهیانه ام . وزنم شده 8/5 . قدم شده 75 سانت . خانمه میگفت تازه اومدم رو منحنی. خوب چی کار کنم من غذا خوردنو دوس ندارم . خلاصه بعد اونم رفتیم جشنواره غنچه های شهر . تو راه من تو صندلیم تو ماشین نشستم . اخه میدونید چیه من اصلا دوس ندالم عقب ماشین تنها بشینم . مامانمم اومد عقب پیشم تامن تتها نباشم . بعدش که اونجا رسیدیم اونقد صداهای نانای نانای می اومد من هی قرم می اومد نانای میکردم . یه ع...
23 مهر 1390

روز کودک

سلام . وای بالاخره این مامان خانمه تنبل می خواد حرفامو برام بنویسه .همش کار همش کار پس من چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب بگذریم . میخواستم بگم  روزم مبارک   . روزکودک به همه بچه های دوست داشتنی مثله خودم( ) مبارک . تبلده امام رضا که من خیلی دوستش دالم مبارک . ایشالا امام رضا شپاعته 1 ما بچه های خوبو پیشه خدا بکنه که همیشه  سالم و مبپق 2 باشیم . مامانم دیلوز به مناسبته روزه کودک برام جولاب شلواری خرید . حالا یه ذره هم از کارایی که تو 16 ماهگی ام انجام میدم بگم : هر روز باباییمو مجبول میکنم منو ببره پارک . میرم بغلش خودمو  محکم فشار میدم بهش میگم بارک بعدش  پیرهنشو نشون میدم یعنی اینکه لباستو عوض کن. اخه م...
17 مهر 1390

تعیلات عید فطر

سلام دستای خوبم . نمازروزه هاتون قبول مباشه عیدتون مبارک  . مامانم خیلی تنبل شده دیر به دیر  خاطراتمو می نویسه . هفته پیش من 15 ماهه شدم . سالگرد ازدواج مامان و بابامم بود . 86/6/6 علوسی کلده بودن. تعطیلات عید فطر خیلی خوب بود . ما رفتیم مسافلت. خیلی بهمون خوش گذشت . رفتیم ماسوله ، رضوانشهر. مامان بابام ازم یه عالمه عکس گلفتن ولی از اونجایی که مامانم تنبل شده عکسارو با تاخیر میذاره تو وبلاگ. شما ببخشینش. من که بخشیدم . اخه میدونین چیه بیچاله خیلی کار داره . بهم قول داده خیلی زود عکسامو اپلود کنه . شمال که بودیم من درس حسابی غذا نخوردم اونقد حال داد . اخه میدونید چیه دیگه کسی وقت نداشت قاشق به دست دنبالم بیاد یه عالمه گاوی ...
13 شهريور 1390

عکس های شمال

سلام . بالاخره میخوایم عکسامو نشون بدیم . عکس های ماسوله :     بعد از ماسوله رفتیم پره سر . یه شهر نزدیک رضوانشهره . یه ابشار خیلی خوشگل داره . اینم عکساش:      بعد از دیدن ابشار یه هندونه میل کردیم  . جاتون خیلی خالی بود     ...
13 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا می باشد