دوسال و دوماه و دو روز
امروز من یه خانمه دوسال و دوماه و دوروزه شدم . یه خانم به تمام معنا . دیگه برام پوشک نمی بندن. میرم دششویی جیش میتنم . میمی نمی خولم . تو تخت خودم می گابم ( می خوابم ) . خانمه خانما شدم .
لباسامو خودم انتخاب میکنم . هرچی دوس دالم می پوشم . فقط نمی دونم چرا مامان حرص میخوره . شما بگین بده دوس دارم لباسه مورده نظرمو بپوشم . بابا یکی به این مامان بگه به سلیقه دختره نازش احتلام بذاره
اها یادم رفت بگم موهامم بلند شده مامانم برام موهامو گیس میکنه . اونقدر ذوق میکنه . (ندید بدید انگار تا حالا موی بلند ندیده )
همش دوس دارم دامن بپوشم . تلبیزیون اهنگ غمگین که میذاله گریه میکنم میگم بابا اهنگه شاد بذال نانای کنم .
شبا که میخوام بخوابم یه عالمه سوال بلام پیش میاد . میخوام بدونم مامانی کجاس بابایی کجاس درخت کجاس ماشین کجاس از مامانم می پرسم. اصلا اجازه بدین یه نمونه اشو براتون کامل بگم :
محیا : گربه کدااااست ؟
مامان : پیشه مامانش لالا کرده
محیا : مامانش کدااااست ؟
مامان : زیره درخت
محیا : درخت کداااست ؟
مامان : تو کوچه
محیا : کوچه کدااست ؟
مامان : بیرون از حیاط
محیا : حیاط کداااست ؟
مامان : از در که میریم بیرون حیاطه
محیا : در کدااست ؟
مامان: اونجاس
محیا : اونجا کداست ؟
مامان بخواب دیگه من میخوام فردا برم سره کار .
محیا : لالا لالا لا لا
اونقدر لالایی می خونم تا خوابم ببره .
به نظره شما بده میخوام بدونم . نه شما بگید بده .