32 ماهگی
سلام . حالتون خوبه ؟ دلم براتون خیلی تنگ شده بود . منو به خاطره تنلیه مامان خانم ببخشید .
جونم براتون این روزا خیلی شیطون شدم . نمونش این که مامان داشت ظرف می شست . یه دفعه دید که صدایی از من در نمی اد . اومد تو اتاقم تا منو دید زد تو سرش گفت محیااااااااااااااااا !!!!!!!!!
خوب چی کار کنم . خونمو می خواستم . دستم بهش نمیرسید . منم کشو رو کشیدم بیرون . پریدم توش تا قدم بلند بشه .
مامان محیای من اولش تلسیده بود ولی بعدش خوشش اومد و کلی ازم عکس گلفت .
(( من هر وقت می خوام مامان باهام مهلبون بشه میگم مامانه محیای من . البته یه کم باناز و ادا می گم تا بخنده ))
راستی گفتین مبالکه ؟ مو هامو املوز کوتاه کردم .
یه چیزی یادم رفت بگم . 29 دی سالگرد عقده مامان و بابام بود . بابام هم زحمت کشید کیک خرید . من هم که عاشقه شمع شوت کردن ((همون فوت کردن . محیا به ف میگه ش )) . از همین جا ، جا داره که به نوبه خودم این روز فرخنده رو به عموم مسلمین جهان از جمله به مامان و بایه محیایه خودم تبلیک بگم .
به علت نبود شمع از شمع یک سالگی این جانب استفاده شده است. یعنی چی مامان خانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیواری کوتاه تر از محیا پیدا نکرده بودی ؟؟ مثلا می خوای این شمعو یاده گالی نگه داریا
اینم بگم که نمی دونم چرا این روزا خیلی از خود شیفته شدم همش میگم من محیا خوشگله هستم . محیا ملوسه ام . همش دلم می خواد برم جلو ایینه .
وای چقدر حرف زدم . خسته شدم .
وای یه چیزه خیلی مهمی یادم رفت بگم . خیلی مهمه . من سوره توحید رو بلد شدم .
خوب دیگه بیشتر از این خستنون نمی کنم . خداحافظ .