محیا و عروسی و مریضی
سلام دوست جونام . ممنون از اینکه میان و به من سر میزنید . من واقعا ازتون عرز خواهی میکنم به خاطله این مامانه تبلم . از کی تا حالا این وبلاگ خاک خورده تنبل نمی اد یه ذره گردگیری کنه . شما بگین با این مامان چه کنم . هان . بخولمش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه منم حرصش میدم پولومو نمیخولم . هرچی میگه محیا مامان غذاتو بخول تا بزرگ بشی بری مدرسه من میگم دوست ندالم . خلاصه اینکه روز بروز دارم لاغرتر میشم . تازشم مریض هم شدم . خیلی تب دالم . بلام دعا کنید زودتر خوب بشم . اخه دلم بلای پارک و بستنی تنگ شده . حالا تو این مریضی مامان منو برده حموم شسته تا تمیز بشم . بعدشم هوس کرده ازم عکس بگیره . این کلاه رو هم که میبینید سرم کرده که به قوله خودش
سرم سرما نخوله
این ماه این مامان خانم خیلی گرفتار بود . یکیش عروسی خاله سمیه جونم بود . همش میرفت خرید . خیلی کار داشت . برایه منم لباس علوس خرید . اینگد خوگشله . وقتی بلام خرید نمیذاشم اقاهه حساب کنه . اخه میترسیدم ازم بگیرنش . از تهران تا کرج تو تنم بود هی نگاش میکردم . خیلی دوسش دالم .
بعد از عروسی رفتیم دریا خیلی کیف کردم . اخه من خاک بازی رو خیلی دوس دالم .
و اینگونه تابستانه خود را گذراندیم .