محیا در عزاداری امام حسین
سلام برحسین و یاران حسین
سلام دوستای خوبم . دلم براتون خیلی تنگ شده بود . من امروز که عاشوراست سی ماهه شدم . به یاده دختره سه ساله امام حسین ، مشکی پوشیدم و چادر سر کردم .
یادش بخیر محرم دوسال پیش 6 ماهه بودم و به یاده علی اصغره 6 ماهه امام حسین تو همایش شیرخوارگان حسینی شرکت کردم .
اینم عکسه امسال :
خانم شدم . مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این چندروزه که همش صدایه طبل و عزاداری از خیابون می اومد همش به مامان و بابا می گفتم بریم هینت (( همون هیئت )) . تا اینکه امروز رفتیم تو خیابون . یه عالمه علم دیدم . هینت دیدم . شتر دیدم . اسب دیدم . بابایی و بابایه خوبم منو میبردن تا من سواره شتر و اسب بشم .
نمی دونم چرا همه منو به هم نشون می دادن . فکر کنم بس که جیگر بودم .
بعد از اینکه دسته ها رو دیدیم . وقته نماز شد . با مامان ومامانی رفتیم مسجد تا نماز جماعته ظهره عاشورا رو بخونیم . جونم براتون بگه که خیلی دختر خوبی بودم و اصلا گریه نکردم و نماز جماعت خوندم و اصلا صحبت نکردم . همه می اومدن بوسم میکردن و بهم خوراکی میدادن . مامان کلی بوسم کرد . اخه می دونین چیه بنده خدا دوساله نتونسته نماز عاشورا رو جماعت بخونه . ساله قبل ترسیده بودم کلی گریه کردم . ولی امسال خانم خانما بودم عسل بودم جیگر بودم
اینم عکسم تو مسجد :
مامان و بابا از اینکه من بزرگ شدم خیلی خوشحالن .
امیدوارم عزاداری هاتون قبول باشه .