محیامحیا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

محیا

دوسال و دوماه و دو روز

امروز من یه خانمه دوسال و دوماه و دوروزه شدم . یه خانم به تمام معنا . دیگه برام پوشک نمی بندن. میرم دششویی جیش میتنم . میمی نمی خولم . تو تخت خودم می گابم ( می خوابم ) . خانمه خانما شدم . لباسامو خودم انتخاب میکنم . هرچی دوس دالم می پوشم . فقط نمی دونم چرا مامان حرص میخوره . شما بگین بده دوس دارم لباسه مورده نظرمو بپوشم . بابا یکی به این مامان بگه به سلیقه دختره نازش احتلام بذاره اها یادم رفت بگم موهامم بلند شده مامانم برام موهامو گیس میکنه . اونقدر ذوق میکنه . (ندید بدید انگار تا حالا موی بلند ندیده ) همش دوس دارم دامن بپوشم . تلبیزیون اهنگ غمگین که میذاله گریه میکنم میگم بابا اهنگه شاد بذال نانای کنم . شبا که میخوام بخوابم ی...
7 مرداد 1391

دوسالگی

تولد تولد تولدم مبارک . هورا من دوساله شدم . دیروز تولد دوسالگیم بود .یه جشن کوچولو داشتیم . از اونجایی که من خیلی زنبور دوست دارم و بهش میگم زازازا مامان و بابا تصمیم گرفتن کیک تولدمو زنبور بگیرن . دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن .  تولده من به خاطره اینکه من هنوز کوچمولو ام خصوصی برگزار میشه اخه می دونید چیه من یه کم زود خسته میشم خوب . مامان و بابا قول دادند وقتی من بزرگتر شدم یه تولده درست و حسابی برام بگیرن و منم همه دوستامو دعبت کنم . دوست دارین عکسامو ببینید ؟؟؟؟؟؟؟ بفرمایید   اینم وقتی که دهنم پر بود : اینم از کادوها که قسمت خوبه تولد همینه : اینم عکس من و کالسکه ببخشید ک...
7 خرداد 1391

23 ماهگی

سلام . یه ماه دیگه مونده تولدم بشه و من یه دختر خانمه دو ساله بشم . پیر شدیم مادر این خانم خوشگله که من باشم  شعر بلده بخونه . چشم چشم دو ابرو میخونه . بارون بارونه بلده . عموزنجیر باف بلده .( امضا یه دختره خود شیفته ) البته یه ذرشونو بلدم این عکسه خونمه . خیلی دوسش دارم . میرم توش با اسباب بازیام بازی میکنم هر وقت مامانم میگه محیا ژست بگیر ازت عکس بگیرم اینجوری میشم : اینم وقتی که لباسه مامانو پوشیدم :   ...
13 ارديبهشت 1391

محیا و پارک

این روزا اصلا دوس ندارم خونه باشم . همش دوس دارم برم پارک . خوب تو خونه حوصلم سر میره . جاتون خالی دیروز رفتیم پارک . چه پارکی !!!!!!!!!!!! خیلی خوشگل بود . قطار داشت منم تا میدیدم میگفتم دو دو چی چی . از سرسره هم خودم میرم بالا . بعد از بازی هم یه عالمه عکس گلفتیم . البته من هنوز خسته نشده بودم . خلاصه دیروز از ساعت 3 تا 7 ما تو پارک بودیم . مامان و بابام خسته شدن ولی من نه . دوست داشتم بازم پارک بمونم ولی منو بردن خونه . چی کار کنم پیر شدن دیگه . بنده خداها اخره شب جفتشون فشارشون اومده بود پایین . ...
9 ارديبهشت 1391

تعیلات 91

سال نو مبارک .  تعطیلات به من خیلی خوش گذشت به شما چی ؟ اولش که همش میرفتیم عید دیدنی و عیدی میگلفتم بعدش مسافرت . با قطار که خیلی دوس دارم رفتیم مشهد . بعدشم رفتیم شمال . اینم عکسام . راستی مامانم از باز رضا برام چادر خرید . اصلا دوسش ندارم . اخه موهامو خلاب میکنه . اینم عکسمو تو قطار ازم گلفتن . من عاشقه قطارم . وقی بهم میگن قطار چی میگه میگم دودو چی چی یه روز با تور هتل رفتیم جاهای دیدنیه مشهدو دیدیم اول رفتیم ارامگاه فردوسی بعدش رفتیم شاندیز . بعد از اونجا بند گلستان رفتیم . یه دریاچه خیلی خوشگل با یه پارک کوچولو . منم اونجا کلی بازی کردیم . اینم عکسای من با امام رضا .مامان یواشکی دوربین برد ت...
14 فروردين 1391

آخرین خاطره سال نود

سلام دوس جونام .خوبید ؟ ببخشید که ما یه کم دیر به دیر وبلاگمونمو آپدیت می کنیم . اخه میدونید چیه مامانم تنبل شده . تو این چند وقته چند تا اتفاق برامون افتاده . هم خوب هم بد . خوبش اینه که دودو ( خاله )جونم ازدباج کرده . من خیلی خوشحالم . براش ارزوی خوشبختی میکنم . یه عالمه تو جشنه عقده دودو جون نانای کردم البته خیلی هم گریه کردم . اخه من از صدای اهنگ که زیاد باشه می تلسم . خلاصه مامانمو کشتم . با دودو جونم یه عالمه عکس گلفتم ولی به دلیله مسائله ناموسی نمیتونم بهتون نشون بدم . ولی یه عکسه تکی دالم . ایناهاش :   اتفاقه بدی که برایه من افتاد این بود که می می رو از دست دادم . این اتفاق بزرگترین ضربه ممکن از طرفه مامان به من بود . ...
27 اسفند 1390

18 ماهگی

سلام . دوس جونام. من اصلا 18 ماهگیمو دوس ندالم . اخه میدونین چیه همش توش امپول داشت . اولش که رفتیم دکتر برای چکاپ. اقای دکتر برام ازمایش خون نبشت . چشمتون روزه بد نبینه یه ازمایشی بود تاریخی . ازم یه عالمه خون گلفتن . منم ازمایشگاهو روسرشون خلاب کردم. بعد از اون تو تاریخ 90/09/09واسکن زدم . خیلی درد داشت . تب داشتم . پاهام درد میکرد . نمیتونستم راه برم . مامانم برام بالشتارو تکیه داد به مبل تا من لم بدم . همه اسباب بازیهام دورم بود . خلاصه اینکه دو روز طول کشید خوب شدم . دو تا عکس هم از 18 ماهگیم وقتی که تازه از حموم دراومده بودم بیرون براتون میذارم : دوستای خوبم یه عالمه کلمه جدیدم یاد گلفتم : جوجه  بابا جون ...
1 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا می باشد