محیا و جشنواره کودک
سلام دوستای خوبم . خوبید؟ من که خیلی خوبم اخه می دونید چیه دیلوز روزه خیلی خوبی داشتم .
از خواب که بیدار شدم مامانم پیشم بود. نرفته بود سره کار من تا دلم خواست می می خوردم .
بعدش ما با مامان و بابام رفتیم ددر. اول رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزن ماهیانه ام . وزنم شده 8/5 . قدم شده 75 سانت . خانمه میگفت تازه اومدم رو منحنی. خوب چی کار کنم من غذا خوردنو دوس ندارم .
خلاصه بعد اونم رفتیم جشنواره غنچه های شهر . تو راه من تو صندلیم تو ماشین نشستم . اخه میدونید چیه من اصلا دوس ندالم عقب ماشین تنها بشینم . مامانمم اومد عقب پیشم تامن تتها نباشم .
بعدش که اونجا رسیدیم اونقد صداهای نانای نانای می اومد من هی قرم می اومد نانای میکردم .
یه عالمه نی نی اونجا بود منم از اونجایی که عاشگه بچه هام کلی کیف کردم . باهاشون بازی می کردم . اینم عکسش :
این دوستم خیلی ناز بود . با من مهربون بود . تازه یه داداشه دو قلو هم داشت
اینم عکسه داداشه دوستم :
بعد از بازی رفتم تو یه غرفه نگاشی کشیدم :
بعد از اون با داداش سیاه و عسل عکس گلفتم :
بعدش کلی پیتیکو پیتیکو کردم
تازشم یه مسابقه خیلی سخت هم شرکت کردم برنده شدم . یه عالمه ابر روهم چیندم بعدشم بهم جایزه بادکنک خیلی خوگشل دادند .
اونجا یه نماشم دیدم
آخرشم تو حیاط نمایشگاه با باباجونم ابوتوس سواری کردیم
خلاصه اینکه من دیلوز کلی ذوق کردم اینم عکسش :