حرفای محیا
شلام دوشتای خوبم . ازین به بعد میخوام خودم خاطلاتمو بنویشم . چیه هی مامانم میاد برام می نویشه خوشم نمیاد.
وایشین براتون یکی از کالای مفیدی که دیلوز انجام دادمو بلاتون تعلیف کنم . دیلوز مامانم نخودفلنگی خلیده بود تا بذاله تو فلیزر . با بابام داشتن اونا رو دونه میکلدن . منم لفتم کمکشون کنم . ولی نمی دونم چرا مامانم هی میگفت نتن، نتن ،اخه
مگه من چی کار میتردم ؟ با نخودا بازی می تردم . از تو کیشه در می اولدم دوباله میذاشتم توش. یه موقعایی هم هوش می کردم بخولمشون. خلاشه تمام آشپزخونمون نمیدونم چلا نخود شده بود . اخه هی از دشتم ول می شدن. بعد اون مامانم می خواشت کابینت تمیش تنه ( تمیز کنه ) منم رفتم کنالش هی گفتم هی هی هی ( آخه می دونین چیه من نمیتونم حلف بزنم مجبولم این جولی بگم تا حلفامو بفهمن )
خلاشه مامانم فهمید یه دشتمال هم به من داد منم شلوع کلدم به تمیش کردن کابینتا و زمین . نمیدونین چگد تمیز شدن . مامانم باید تمیش کردنو اش من یاد بگیله . بابام ازم عکس گلفته.