محیامحیا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

محیا

اولین ددر

اولین گردش من بعد عید فطر پارسال بود که رفته بودیم طالقان باغ باباییم . خیلی خوش گذش جاتون خالی. من از هوای خوبه اونجا استفاده کردم همش خوابیدم . ولی چشمتون روزه بد نبینه وقتی اومدیم خونه فک کنم غولنج کرده بودم خیلی درد داشت اونقد گریه کردم .   ...
17 مرداد 1390

اندر احوالات من

سلام . فقط میخواشتم بگم من دیگه چهاردست و پا نمیرم . همش راه میرم . برای خودم تو پیاده روی میکنم تا یه وقت شمکم نزنه بیرون بیریخت بشم . ازشما که پنهون نباشه مرتب تو این پیاده روی ام میخورم زمین. دندونامم که یکی پس از دیگری در می ان. الان بنده 8 تا دندون دارم. تازشم ساز دهنی میزنم در حد حرفه ای . ساز دهنی میزنم و میرقصم . نمیدونم چرا وقتی این کارو رو میکنم مامانم هی ذوق می کنه  اخه شما بگین ذوق داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یکی دیگه از کارایی که یاد گرفتم اینه که وقتی مامانم بهم میگه عسله مامان کیه من میگم من من تو تبولیزیون هم هر حیوونی میبینم میگم بع بع وقتی مامانم میگه کلاغه میگه میگم قا قا گل که میبینم می گم گ و  ...
15 مرداد 1390

تولد 14 ماهگی

سلام دوس جونام . من امروز 14 ماهه شدم . دندونام دالن یکی یکی زیاد میشن. تا امروز 7 تا دندون دالم. 4 تا پایین ، 3 تا بالا. تازشم راهم میرم. ولی غذا دوس ندالم. فقط دوس دالم می می بخولم. مامانم حرص میخوره وقتی من غذامو تف میکنم بیلون. اخه میدونین چیه یه راهه تازه یاد گلفتم . قبلا مامانم که قاشق می اورد من سرمو برمیگردوندم نمیخوردم اما حالا خودمو اذیت نیمتنم. دهنمو باز میکنم .مامانه بیچالمم خوشحال میشه و غذا میذاله  تو دهنم . منم بهده چند ثانیه همشو میریزم بیرون . نمیدونم چرا مامانم اونوقت دود از کلش بلند میشه. ...
6 مرداد 1390

دندون تازه هام

سلام.  بالاخله بعد کلی دردکشیدن و شب نخوابیدن دوتا دندون بالاییام دیروز دراومدن . چقدر سخت بود .  یه خبله دیگه اینکه  من دیگه کمتر چهار دست وپا میلم. بیشتر راه میرم . ...
21 تير 1390

دست نوشته های دختره درد کشیده

سلام دوس جونام. حالتون خوبه . ایشالا همیشه سلامت باشید. چون هیچی مثله سلامتی خوب نیست .  من این چندروزه ملیض بودم. همش تب داشتم . لفتیم آقای دکتر منو معاینه کرد انگد گلیه کردم . نذاشتم منو نگاه کنه. اخلشم بهم گفت لجباز . بعدشم برای اینکه حرصشو دراورده بودم بهم امپول زد . خیلی درد داشت . خلاصه مطبو رو سرم گذاشته بودم . اون روز همش خواب بودم . ولی بازم خوب نشدم که نشدم . مامان و بابام تلسیده بودن . دوباله منو بلدن پیشه یه دکتله دیگه . این یکی بدتر بود .می گفت باید ازمایش بده . نصفه شب منو بلدن بیمارستان کودکان تا ازم خون بگیلن . انقد بچه اونجا بود . همشون ملیض بودن . ( خدا جونم همه بچه ها را شفا بده . نذال هیچ بچه ای درد بتشه . " همه بگی...
18 تير 1390

تولد بابا جونم

بابا جونم ، عزیز دلم تولدت مبارک . ایشالا 120 ساله شی. البته بابام امشال 31 ساله شده . اون سالی که بابام به دنیا اومد شبه نیمه شعبان بوده به خاطله همین بابایی و مامانیم اسمه بابامو گذاشتن مهدی . ما هم به خاطله همین تبلده بابام و نیمه شعبان میگیلیم . ...
6 تير 1390

راه رفتن

یه خبر من یواش یواش دالم راه می افتم . امروز تونستم سه قدم راه بلم .خونه باباییم بودیم .من یه ذره بلاشون راه لفتم .انقد همشون ذوق کلدن . بلام دش می زدن . منم تحویلشون نمیگلفتم . تازشم یاد گلفتم میگه یک دو. اینو مامانیم یادم داده . صبحا که مامانم میله سره کار با مامانیم وزش میتنم. مامانیم میگه یک دو منم یاد گلفتم . ...
26 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا می باشد