محیا و پارک
این روزا اصلا دوس ندارم خونه باشم . همش دوس دارم برم پارک . خوب تو خونه حوصلم سر میره . جاتون خالی دیروز رفتیم پارک . چه پارکی !!!!!!!!!!!! خیلی خوشگل بود . قطار داشت منم تا میدیدم میگفتم دو دو چی چی . از سرسره هم خودم میرم بالا . بعد از بازی هم یه عالمه عکس گلفتیم . البته من هنوز خسته نشده بودم . خلاصه دیروز از ساعت 3 تا 7 ما تو پارک بودیم . مامان و بابام خسته شدن ولی من نه . دوست داشتم بازم پارک بمونم ولی منو بردن خونه . چی کار کنم پیر شدن دیگه . بنده خداها اخره شب جفتشون فشارشون اومده بود پایین . ...
نویسنده :
مامان
9:46